جزیره خیــال
داستان کوتاه طنز, مذهبی, سرکاری, عشقی و ...

عکسی جالب از جشنواره ی حامله ها این عکس برای ندیدن است! تبریک سال 92 بالا بردن اعتماد به نفس درود بر پیرمردی ... نمونه ژست برای شروع عکاسی بهتر از آقایان چطور از رعد و برق عکاسی کنیم؟ یک تمرین ساده برای تقویت چشم عکاسی ۱۰ نکته عکاسی در آتلیه برای داشتن پرتره ای جذاب تر خسرو شكيبايي گذری به دنیای زیبای پرندگان تصاویری از هواپیماهای جنگنده ایران تلویزیون ۹۰ اینچی شارپ + عکس جدید ترین و جالب ترین کپی برداری چینی ها از یک لامبورگینی! مطلب خواندنی / دشمنی عجیب و غریب یک کلاغ با یک پیرزن ! عکس/ دریاچه ی بسیار زیبا و پنج رنگ لحظه تولد حشره پس از شش ماه انتظار/برندگان جايزه تصاوير برتر علمي «اويركا 2012» معرفي شدند کاریکاتور | افزایش قیمت خودرو کاریکاتور | طرح 3-3-3-3 ادامه 6-3-3 در مدارس است کاریکاتور / راز بقا ... ! بهترین ورزش‌ ها برای افزایش متابولیسم چند نکته ورزش چه فوایدی برای افراد مسن دارد؟ دستورالعملی برای خواب عکس تامل برانگیز ورزشی آن نقطه که زیر باء بسم الله است جیبهای دلم را می گردم گفتم شبی به مهدی چه انتظار عجیبی... یک حدیث از حضرت زهرا (سلام الله علیها) چشم بادومی اشتباه است چه زیبا! گفتم دوستت دارم ! میدونم نشنیدی از من یه بار بگم دوسِت دارم نانوا هم جوش شیرین میزند یا مهدی من که نباشم


فن زندگی

http://www.bebinin.com/wp-content/uploads/2011/05/175364_622.jpg

کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد . پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند .
در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد . بعد از 6 ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود . استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد . سر انجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد

سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاه ها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری ، آن کودک یک دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری کشور انتخاب گردد.

وقتی مسابقات به پایان رسید ، در راه بازگشت به منزل ، کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید . استاد گفت : ” دلیل پیروزی تو این بود که اولاً به همان یک فن به خوبی مسلط بودی ، ثانیاً تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه راه شناخته شده مقابله با این فن ، گرفتن دست چپ حریف بود که تو چنین دستى نداشتی

یاد بگیر که در زندگی ، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده کنی . راز موفقیت در زندگی ، داشتن امکانات نیست ، بلکه استفاده از ” بی امکانی ” به عنوان نقطه قوت است .



:: موضوعات مرتبط: ، ،
:: برچسب‌ها: فن زندگی, داستان فن زندگی, داستان کوتاه فن زندگی, داستانک فن زندگی,

نویسنده : ویروس تاریخ : 13 / 9

لطیفه

پیری برای جمعی سخن میراند.
لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟

گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید.



:: برچسب‌ها: لطیفه, داستان لطیفه, داستان کوتاه لطیفه, داستانک لطیفه,

نویسنده : ویروس تاریخ : 13 / 9

پائولو مالدینی

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/1/1c/PaoloMaldini.jpg
یكي از جانبازان جنگ تحميلي، سالها پس از مجروح شدن به علت وضع وخيمش به ايتاليا اعزام و در يكي از بيمارستانهاي شهر رم بستري شده بود
از قضا چند روزي بعد از بستري شدن اين جانباز جنگ تحميلي متوجه مي شود خانم پرستاري كه از او مراقبت مي كند نام خانوادگي اش مالديني است. اين جانباز ابتدا تصور مي كند تشابه اسمي است، اما در نهايت نمي تواند جلوي كنجكاوي اش را بگيرد و از خانم پرستار مي پرسد: آيا با پائولو مالديني ستاره شهر تيم آ.ث. ميلان نسبتي داري؟ و خانم پرستار در پاسخ مي گويد: پائولو برادر من است! جانباز ايراني در حالي كه بسيار خوشحال شده بود، از خانم پرستار خواهش مي كند كه اگر ممكن است عكسي به يادگار بياورد و خانم پرستار هم قول مي دهد تا برايش تهيه كند، اما جالب ترين بخش داستان صبح روز بعد اتفاق مي افتد. هنگامي كه جانباز هموطن ما از خواب بيدار مي شود، كنار تخت بيمارستان خود پائولو مالديني بزرگ را مي بيند كه با يك دسته گل به انتظار بيدار شدن او نشسته است و ...
پائولو مالديني اسطوره ميلان از شهر ميلان واقع در شمال غربي ايتاليا، به شهر رم واقع در مركز كشور ايتاليا كه فاصله اي حدود ششصد كيلومتر دارد رفت، تا از يك جانباز جنگي ايراني كه خواستار عكس يادگاري اوست، عيادت كند.

 



:: موضوعات مرتبط: ، ،
:: برچسب‌ها: داستان پائولو مالدینی, داستانک پائولو مالدینی, داستان کوتاه پائولو مالدینی,

نویسنده : ویروس تاریخ : 13 / 9

آن مرد آشنا

پیر مرد با سختی و درد سرفه ای کرد و اشکهای گرمش رو از روی صورت پر چین و چروکش پاک نمود .دلش گرفته بود خیلی خیلی هم گرفته بود و این بخاطر بد قولیش بود. ۳۵ سال بود مشهدی غلامرضا تو همچی روزی تو حرم مولاش بود هر جور که بود تا حالا خودش رو بموقع رسونده بود .آخه ۳۵ سال قبل یه نذرکرده بود ،نذر کرده بود اگه خدا پسرش محمد رضا را بهش سالم برگردونه تولد صاحب اسمش بره پابوس اقا. بعد از اون تصادف وحشتناک دکترها از زنده موندن پسرش قطع امید کرده بودند ولی در کمال ناباوری معجزه ای رخ داد.خدا پسرش رو بهش برگردوند مشهدی غلامرضا هم مردونه سر قولش ایستاد.هر سال با همسرش رفته بود مشهد زیارت. از ۱۰ سال پیش هم که زنش به سفر آخرت رفت خودش تنها میرفت زیارت آقا.اما این سالهای آخرکم کم ناتوان شده بود ومسافرتش هر سال سخت تر از قبل میشد .امسال دیگه نتونست بره.دکترش هم ممنوع السفرش کرد و بچه هاش جلوش ایستادند. با غصه نگاهی به گلدونهای زرد شده شمعدونیها و قناریش که خیلی وقت بود که دیگه نمی خوند کرد آخه دیگه کسی نبود به اونها برسه.سرش رو کرد زیر پتو و بازم شروع کرد به گریه .دلش هوای پنجره فولاد رو کرده بود هوای صحن با صفا و صدای نقاره گلدسته هاش رو کرده بود هوای صدای اذون دم غروبش رو کرده بود هوای بوسیدن چهار گوشه ضریح مقدسش رو کرده بود،.دیگه حالش رو نفهمید و از هوش رفت. تو همین حال و احوال با یه صدایی از خواب پرید یه صدایی شبیه بارون شبیه بال زدن کبوترها میومد.و ناگهان در اتاق کوچکش باز شد و همه جا رو نور فرا گرفت مات و مبهوت فقط نگاه کرد بوی گلاب و عطری مخصوص اتاقش را پر کرد،پر کرد از یاد یار. باورش نمیشد داره چه اتفاقی می افته .از توی نور صدایی اومد:سلام بر تو مومن ، سلام برمشهدی غلامرضای با صفا.صدا پر بود از مهر و محبت پر از آرامش وعشق.پر از سلام وسلامت.مشهدی نیم خیز شد با لکنت گفت :علیکم السلام.روش نشد بپرسه شما کی هستید یا چطوری تو اومدید آخه انگار سالها بود با اون صدا آشنا ست.صدای آشنا گفت :مومن ۳۵ سال همچین روزی همیشه مهمون حرمم بودی.قرارمون نبود بد قولی کنی مومن.مرد آشنا کنار تخت مشهدی نشست و دستهای تب دار مشهدی رو تو دستش گرفت و محکم تو دستاش فشار دا د ،انگار گرمای خود خورشید یهو ریخت توی تن مشهدی ،انگار هزار ابر بهاری تو کویر خشک تنش شروع به باریدن کردند انگاری هزار گل محمدی با هم تو وجودش شکفتن ،مشهدی با زمزمه و احترام پرسید:مولا جان چرا شما چرا شما ؟و مرد آشنا پاسخ داد:مومن ما هیچگاه از احوال یارانمان غافل نبوده و نیستیم همیشه بیاد آنانیم در همه جا همراه ایشان هستیم.در درد ها و غصه ها در بیماریها و تنها ئیها همیشه با شمائیم.مرد آشنا برپا خواست پیشانی مشهدی را با محبتی پدرانه بوسید وگفت :سال دیگه تو حرمم منتطرت هستم.و همونطور که اومده بود رفت.مشهدی دوباره از حال رفت .نزدیکای اذون بحال اومد ،به اونچه اتفاق افتاده بود فکر کرد با خودش گفت عجب خوابی بود.اما صدای خوش قناری و سرسبزی شمعدونهای تو گلدون و بوی خوش تو خونه شهادت میدادن که مشهدی یه مهمون عزیز داشته خیلی عزیز.

تقدیم به مولای مهربانیها امام رضا.نویسنده سعید گلدست.

http://upcity.ir/images/70250947443334295950.jpg



:: موضوعات مرتبط: ، ،
:: برچسب‌ها: آن مرد آشنا, داستانک آن مرد آشنا, داستان آن مرد آشنا, داستان کوتاه آن مرد آشنا,

نویسنده : ویروس تاریخ : 12 / 9

هر آنچه از من بر می آمد

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت !
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد !
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد.

http://upcity.ir/images/98617315311230466979.jpg



:: موضوعات مرتبط: ، ،
:: برچسب‌ها: هر آنچه از من بر می آمد, داستانک هر آنچه از من بر می آمد, داستان کوتاه هر آنچه از من بر می آمد, داستانک هر آنچه از من بر می آمد, داستان هر آنچه از من بر می آمد,

نویسنده : ویروس تاریخ : 12 / 9



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به جزیره خیــال مي باشد.